در یک خشکسالی ، قوم عیسی به نزد او آمدند و گفتند که بیش از دوسال است که باران نیامده است. حتما گناهکاری در بین ماست. او را معرفی کن تا ما ، از نزد خود برانیم و خشکسالی برطرف شود.
عیسی گفت باشه ، تا فردا فرصت دهید.
و فردا عیسی به هیچ کس گمان بد نبرد و خودش از نزد آن قوم رفت!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر