چهارشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۳

تجربه‌ی من در یادگیری و آموزش زبان انگلیسی اثر خلاقانه محمد رضا شعبانعلی

محمد رضا شعبانعلی در طی دو پست تجربه شخصی اش رو برای فراگیری زبان انگلیسی منتشر کرد که بنظر من عالی هستند و بعنوان آرشیو خودم لینکهاشو اینجا میذارم.
و چون سایتهای محترم ایرانی ممکن است اعتبار نداشته باشند و از آقای شعبانعلی ِ  خلاق خوششان نیاید و به یکباره بزنن  و سایتش رو بترکونن یعنی فیلتر کنن مجبورم اینجا کپی پیست شون کنم و امیدوارم که راضی باشن زیرا من حق مولف رو زیر پا نگذاشتم.
با احترام نسبت به ایشون:

تجربه‌ی من در یادگیری و آموزش زبان انگلیسی

آموزش زبان انگلیسی
بسیار پیش آمده که از من می‌پرسند زبان را چگونه بیاموزیم؟
قبل از اینکه توضیحات آموزشی بدهم چند نکته لازم است:
۱)  من تا کنون نتوانسته‌ام کلاس آموزش زبان شرکت کنم. زمانی پولش نبود و این روزها وقتش. البته همیشه از همکارانم برای شرکت در این کلاسها حمایت کرده‌ام.
۲) مهارت زبان من هنوز هم خوب نیست. بنابراین شاید توصیه‌های من بهترین نباشد. البته یک بار از هم از روی بیکاری تافل دادم که تا آنجا که به خاطر دارم از ۱۲۰ نمره حدود ده نمره کم آوردم که ظاهراً میگویند خیلی بد نیست. اما در حرف زدن لهجه‌ی مزخرف مخصوص خودم را دارم! (نه آمریکایی نه بریتیش) و در نوشتن گاهی خطاهای گرامری دارم. اگر چه واقعیت این است که در خواندن متون انگلیسی از فارسی سریع‌تر هستم.
۳)‌ روشی که من اینجا مطرح می‌کنم کاملاً شخصی است. نمی‌دانم برای دیگران هم مفید است یا نه. اما من از راهنمایی با این روش شروع کردم و از زمانی که در حدود ۲۰ سالگی با گروههای مختلف از کشورهای دیگر مواجه شدم تا امروز، همیشه جلساتم را خودم مدیریت کرده‌ام و بسیاری از اوقات نیز نقش مترجم همزمان را داشته ام. بنابراین گفتم در اینجا این روش را شرح دهم تا شاید برای دیگران هم مفید باشد:

گام صفر: وسواس را کنار بگذارید.
افراد زیادی آماده‌اند تا برای شما در یادگیری زبان (آگاهانه یا ناخودآگاه)‌ مشکل ایجاد کنند!
سریع از شما می‌پرسند: از روی کدام کتاب می‌خوانی؟ کدام کلاس می‌روی؟ لهجه‌ی آمریکایی را ترجیح میدهی یا بریتیش را؟ وااااای! لهجه‌ات فاجعه است! لحنت خراب است. Big با Large فرق دارد! ‌کاربرد Between و Among متفاوت است و …
شاید حرفهای این دوستان درست باشد. اما یک مشکل وجود دارد. ما در زبان خودمان هم هزار جور غلط و اشتباه داریم. کلمات فارسی را با پسوند عربی جمع می‌بندیم. تلفظ‌های متفاوت داریم. کنایه‌ها و ضرب‌المثل‌هایی داریم که صد کیلومتر آن طرف تر کسی متوجه نمی‌شود. لهجه‌های اقوام دیگر را مورد شوخی قرار می‌دهیم! پس اینها نمی‌تواند مانع یادگیری باشد. دوستی داشتم که یک بار به من گفت: در تلفظ کلمات راحت باش. هر چقدر که پرت و پلا هم تلفظ کنی میتوانی روستایی را در آمریکا یا انگلیس بیابی که آن واژه را مثل تو تلفظ کنند!
ضمناً اگر مصاحبه‌های بی بی سی و سی ان ان و شبکه‌های بزرگ جهان را ببینید خواهید دید که بسیاری از افراد با اعتماد به نفس کامل و با نادرست ترین و غیر قابل فهم ترین لهجه صحبت می‌کنند. پس اعتماد به نفس داشته باشید! به من هر وقت می‌گویند آمریکن صحبت می‌کنی یا بریتیش؟ میگویم: ایرانیش!
گام اول: نقش کلمات در مکالمه به زبان انگلیسی یا هر زبان دیگر
به هر حال بدون شناخت کلمات نمی‌توان به زبان دیگری حرف زد! اما اینجا آن قانون معروف ۸۰-۲۰ وجود دارد. با ۲۰٪ تلاش نسبت به حرفه‌ای ترین کسانی که به زبان خارجی مسلط هستند، می‌توانیم ۸۰٪ توانمندی آنها را کسب نماییم. پیشنهاد من قبل از هر کاری، مراجعه به لیست ۱۰۰۰ کلمه‌ی پرکاربرد انگلیسی است. من این لیست را برای شما گذاشته‌ام:
یک سوم کل نوشته‌های انگلیسی جهان فقط با همان ۲۵ کلمه‌ی اول لیست اشغال شده است! اگر ۱۰۰ کلمه‌ی اول را بدانید نیمی از کل متون انگلیسی جهان را می‌فهمید! و ۳۰۰ کلمه‌ی اول ۶۵٪ از کل نوشته‌های مکتوب انگلیسی را به خود اختصاص می‌دهند. پیشنهاد می‌کنم ترجمه‌ی تک تک این لغت‌ها را پیدا کنید و به تدریج آنها را حفظ کنید.
گام دوم: دفتر خاطرات روزانه
یکی از مشکلاتی که در آموزش رسمی زبان وجود دارد این است که نخستین درسهای زبان در اکثر کتابها با مراجعه به فرودگاه و هتل و تاکسی و پاس کنترل و … آغاز می‌شود. این درحالی است که ما به ندرت به این مکالمات نیاز داریم. به همین دلیل، این مکالمات خیلی زود به فراموشی سپرده می‌شوند. اگر گام اول را انجام داده‌اید (حالا نمی‌گویم هر هزار کلمه اما لااقل ۳۰۰ کلمه‌ی اول را حفظ هستید) هر روز یک پاراگراف گزارش کار روزانه‌ی خودتان را بنویسید.
اینکه از صبح چه کار کرده‌اید. کجا رفته‌اید. چه اتفاق‌های خوب یا بدی افتاده و …
هر جا هم که لغت خاصی را نمی‌دانستید فارسی بنویسید. مثلاً میخواهید بنویسید فکر می‌کنم خیلی بی‌ادب بودم… اما معادلی برای بی ادب نمی‌شناسید. بنویسید:
بی ادب I think I was so
شاید به نظرتان این کار مسخره باشد. اما اثر مهمی دارد:
شما به تدریج می‌فهمید که در زندگی روزانه‌ی خود به کدام واژه‌ها بیشتر نیاز دارید. ضمن اینکه ممکن است فرصت کنید و از داخل دیکشنری‌های فارسی به انگلیسی واژه‌ی مناسب را پیدا کنید. اگر هم نشد مهم نیست. همیشه جایی در مغز شما باز می‌ماند که: «من معادل انگلیسی بی ادب را نمی‌دانم!». اولین بار که یک جا در یک متن با این واژه برخورد کنید به دلیل اینکه مغز شما مدت طولانی در ناخودآگاه منتظر این واژه بوده، بلافاصله آن را میبیند و به خاطر می‌سپارد و بعید است به زودی آن واژه را فراموش کنید.
گام سوم: نقش گرامر در یادگیری زبان
کمتر فارسی زبانی را می‌بینید که بتواند گرامر زبان خودش را توضیح دهد. هنوز هم تفاوت ماضی استمراری و حال ساده و ماضی بعید و … را خیلی‌ها نمی‌دانند. به نظر می‌رسد یادگیری گرامر به صورت مجموعه‌ای از فرمول‌ها، کاری زمان‌بر و کم خاصیت باشد. ضمن اینکه به شدت «فرار» محسوب می‌شود. ما در زبان مادری خودمان، گرامر را از روی «زشتی و زیبایی جملات» می‌فهمیم. «دلم خواهد خواست برویم ساندویچ می‌خوردیم!» جمله‌ی نادرستی است. نه فقط به دلیل عدم تطبیق زمان افعال. بلکه به دلیل اینکه این جمله «زشت» است و ما تا کنون آن را ندیده‌ایم.
من برای یادگیری گرامر، از اول راهنمایی تا امروز، روزانه یک پاراگراف متن انگلیسی را از روی کتاب یا مجله یا اینترنت، بازنویسی می‌کنم. با این کار به تدریج ذهنم قضاوتی در مورد زشت و زیبا بودن جملات پیدا می‌کند که می‌تواند در درست‌تر حرف زدن کمکم کند.
گام چهارم:  ایجاد انگیزه در یادگیری زبان
خواندن متن‌های طولانی خیلی انرژی و حوصله می‌خواهد. به نظر من از متن‌های کوتاه شروع کنید. نقل قول‌ها عالی هستند. اگر موضوع خاصی مورد علاقه‌ی شماست یا فرد خاصی مورد علاقه‌تان است در سایت‌های نقل قول، جملاتی مربوط به آن فرد یا موضوع را پیدا کنید و یادداشت کنید. ممکن است بعضی جملات را متوجه نشوید. مهم نیست. بدون نگرانی به سراغ جملات دیگر بروید.
من برای نقل قول انگلیسی معمولاً سراغ یکی از این سایت‌ها می‌روم:
Brainy Quote     Good Reads    WikiQuote  Quote Garden
 برای مطالعه دومین نوشته در خصوص آموزش و یادگیری زبان انگلیسی اینجا را کلیک کنید:
آموزش و یادگیری سریع زبان انگلیسی






تجربه‌ی من در یادگیری و آموزش زبان انگلیسی (۲)


پس از اینکه نخستین تجربه‌ی شخصی در خصوص یادگیری و آموزش زبان انگلیسی را منتشر کردم، کامنت‌ها و نظرات متعددی ارسال شد و تصمیم گرفتم در پاسخ به سوالات مطرح شده دومین نوشته در این خصوص را منتشر کنم. این بار هم مانند دفعه‌ی قبل بیشتر به یادگیری کلمات و گسترش دامنه لغات توجه دارم:
لطفاً اگر پست قبلی را نخوانده‌اید توضیحات کلی من را در ابتدای آن پست بخوانید. آنجا هم تاکید کرده‌ام که این نظرات کاملاً شخصی هستند و هیچ ارزش علمی ندارند!
ضمناً من به طور خاص در مورد یادگیری زبان انگلیسی که آشنایی بیشتری با آن دارم صحبت می‌کنم. اگر چه بر اساس شناخت جزئی با برخی زبان‌های دیگر، احساس می‌کنم اصول نباید چندان متفاوت باشند.
تجربه محمدرضا شعبانعلی در آموزش و یادگیری زبان انگلیسی

نکته اول: هنر ما یادگرفتن همه‌ی کلمات نیست. هنرمان، یاد نگرفتن کلمات غیرضروری است!

«وسواس» دشمن یادگیری زبان است. اگر قرار باشد معنی تمام کلمات یک متن را بیاموزیم. انرژی و زمان زیادی صرف نخستین صفحه‌ها می‌شود. در این حالت اکثر ما، انرژی و انگیزه‌ی خود را برای ادامه مطالعه از دست خواهیم داد. اجازه بدهید که با هم قسمتی از صحبت‌های رندی پاش از کتاب آخرین سخنرانی (که در سایت متمم معرفی کردیم) را مرور کنیم:
There’s something else. As a high-tech guy, I never fully understood the artists and actors I’ve known and taught over the years. They would sometimes talk about the things inside them that “needed to come out.I thought that sounded self-indulgent. I should have been more empathetic. My hour on stage had taught me something. (At least I was still learning!) I did have things inside me that desperately needed to come out. I didn’t give the lecture just because I wanted to. I gave the lecture because I had to. I also knew why my closing lines would be so emotional for me. It was because the end of the talk had to be a distillation of how I felt about the end of my life.
در متن بالا سه رنگ کلمات را می‌بینید:
کلمات سیاه رنگ عادی: این کلمات جمله‌ها را روان کرده‌اند و کمک کرده‌اند تجربه‌ی نویسنده بهتر منتقل شود. ولی واقعیت این است که اگر آنها را نخوانید هم اتفاق خیلی مهمی نخواهد افتاد.
کلمات قرمز رنگ: می‌توانید این کلمات را پشت سر هم بخوانید و تا حد خوبی پیام اصلی نویسنده را دریافت کنید.
کلمات آبی رنگ: اکثر این کلمات، کلماتی هستند که احتمالا خواننده‌ی کم آشنا به زبان انگلیسی، قبلاً با آن مواجه نشده یا معنای آن را در ذهن ندارد. نمی‌خواهم بگویم که این کلمات اصلاً مهم نیستند. اما واقعیت این است که بدون دانستن معنای آنها هم پیام اصلی رندی پاش را در آخرین سخنرانی دریافت خواهید کرد. دلیل ندارد در همین یک پاراگراف، ده‌ها لغت یاد بگیریم. همین که حس کنیم حرف نویسنده را فهمیده‌ایم کافی است. همین که کلماتی که قبلاً می‌دانسته‌ایم را یادآوری کنیم کافی است. زمانی که وقت و انرژی و حوصله‌ای هم داشتیم، می‌توانیم سراغ کلمات آبی رنگ بروید.
بنابراین قبل از اینکه به سراغ یادگیری زبان برویم، باید تمرین کنیم که در جمله‌ها کلمات تاثیرگذار را تشخیص دهیم. کلماتی که ندانستن معنی آنها ممکن است به نادرست یا نامفهوم منتقل شدن پیام متن منجر شود. برای تقویت مهارت تشخیص اهمیت واژگان در متن، به کمی زمان نیاز داریم. اما مهم‌تر از زمان، تغییر نگرش به متون انگلیسی از «یادگیری لغات» به «درک مفهوم» است.
نکته دوم: هدف اول مطالعه به زبان انگلیسی نباید «یادگیری لغت» باشد. هدف نخست از مطالعه هر متنی «درک مفهوم» است.
بسیار می‌شنوید که میگویند در مطالعه زبان، حدس زدن معنا بر اساس متن مهم است. چیزی که آن را Context Guess می‌نامند. این روش قطعاً می‌تواند بسیار مهم و کاربردی باشد و تا حدی با وسواس طبیعی ما مقابله کند. تنها دو مورد را نباید فراموش کنیم: نخست اینکه حتماً تلاش نکنیم که معنی کلمات را کامل حدس بزنیم. لازم نیست من در عبارت بالا حتماً بفهمم که Empathetic چه معنایی دارد. همین که بدانم «ظاهراً یک صفت مثبت است که نویسنده می‌گوید خوب است من آن صفت را داشتم» کافی است. در آینده باز هم با این لغت مواجه خواهم شد و یک بار برای من قرمز رنگ خواهد بود (مجبور خواهم شد معنای دقیق آن را نگاه کنم). مورد دومی که می‌خواهم روی آن تاکید کنم این است که حدس زدن ممکن است به کلی من و شما را گمراه کند. از ابتدا معنای نادرستی را حدس بزنیم و آن معنای نادرست ماهها و سالها در ذهن ما بماند. برای کاهش این خطر، حتماً در ابتدا یک مرور کلی به کتاب (یا حداقل فصلی که می‌خواهید بخوانید) داشته باشید. شاید لذت و هیجان خواندن کتاب برای شما کاهش یابد اما به اینکه واژه‌ی «قاتل» را با واژه‌ی «مقتول» اشتباه نگیرید می‌ارزد!
نکته سوم: یادگیری زبان با یادگیری ترجمه تفاوت دارد.
تلاش نکنید که زبان های مختلفی را که می‌دانید با هم مرتبط کنید. اگر شما فارسی می‌دانید و اکنون در حال آموختن انگلیسی هستید، دلیل ندارد معادل هر ضرب‌المثل انگلیسی یک ضرب‌المثل مشابه فارسی هم بدانید یا برعکس٫ حتی دلیل ندارد برای هر کلمه‌ی انگلیسی یک معادل فارسی بدانید.
کلمات یک زبان منعکس کننده‌ی تاریخچه و فرهنگ و نگرش یک ملت در طول زمان هستند. از آنجا که ملل مختلف شرایط تاریخی و اجتماعی و فرهنگی متفاوتی را تجربه کرده‌ و هر کدام مسیر توسعه را به شکلی طی کرده‌اند، بسیاری از اوقات نمی‌توان برای واژه‌ها ترجمه‌ی دقیقی پیدا کرد.
به واژه‌ی ساده‌ای مثل Fact نگاه کنید. ما در زبان فارسی ترجمه‌ی دقیقی برای این لغت نداریم. نمی‌توان آن را معادل واقعیت یا حقیقت دانست. واقعیت بیشتر به واژه‌ی Reality و حقیقت بیشتر به واژه‌ی Truth نزدیک است. یادم نمی‌رود که ۱۳ سال پیش در یک جلسه بین یک شرکت ایرانی و کارشناسان آلمانی من در نقش یک دانشجوی بدبخت(!) در حال ترجمه همزمان گفتگو بودم. مدیر ایرانی از صراحت شدید کارشناس آلمانی در گزارش دادن مشکلات آن شرکت به مدیران ارشد گله می‌کرد و بحث بالا گرفته بود و در نهایت، کارشناس آلمانی فریاد زد: Fact is Fact. طرف ایرانی به من گفت: فکر کنم به من فحش بد داد. من توضیح دادم که نه! ایشان گفتند: «واقعیت را نمی‌شود انکار کرد».  دوست ایرانی ما گفت: نه! من فحش‌های انگلیسی را بلدم. او یک فحش رکیک داد. من تلاش کردم برای او جمله‌ی  Fact is Fact را توضیح دهم اما او می‌گفت با این دو کلمه که جمله ساخته نمی‌شود. او به ما توهین رکیک کرده است (فکر می‌کنم با F.U.C.K یا چیزی شبیه این اشتباه گرفته بود). شاید این نخستین تجربه‌ی دردناک من از این Fact بود که ما در زبانمان، ترجمه‌ی دقیقی برای «چیزی که اتفاق افتاده و مشاهده شده و هر کسی از هر زاویه‌ای به آن نگاه کند باز هم همان را خواهد دید و اینکه بر خلاف دروغ که تنها از زوایای خاصی درست دیده می‌شود، Fact چیزی است که از همه‌ی زوایا یکسان دیده می‌شود و …» نداریم. شاید به دلیل اینکه کمتر پیش آمده که دولت‌ها و حکومت‌ها و خانواده‌ها و …، در تاریخ کشورمان به ما اجازه بدهند در مورد «Fact» صحبت کنیم. ما یا در مورد «واقعیت» صحبت کرده‌ایم (که این کلمه را معمولاً در دروغ‌های خود به کار می‌بریم: راستش… واقعیت اینه که …) و یا در مورد «حقیقت» صحبت کرده‌ایم. به معنای چیزی که «دوست داریم باشد و الان فعلاً نشانه‌ای از آن دیده نمی‌شود: درسته که من در این گفتگو به ظاهر باختم. اما برنده‌ی حقیقی من بودم!». برای ما کمتر مهم بوده که «Fact» این است که «باخته‌ایم».
بنابراین در یادگیری زبانهای دیگر، نمی‌شود معادل یابی کرد. این کار به همان اندازه مسخره خواهد بود که یک انگلیسی زبان بخواهد معادل انگلیسی کاربرد روزمره‌ی واژه‌ی فارسی«ساقی» را که در زبان روزمره‌ی ما به عنوان «توزیع کننده‌ی غیرقانونی نوشیدنی‌های الکلی با استفاده از یک خودرو پژو ۲۰۶ یا ۴۰۵ در ساعت‌های ۶ تا ۹ شب در کیسه‌های پلاستیک سیاه‌رنگ» استفاده می‌شود جستجو کند. چنین مفهومی از واژه‌ی «ساقی» در بستر فرهنگی و اجتماعی و حقوقی کشور ما شکل گرفته و در بستر فرهنگی دیگری قابل درک نخواهد بود. ساده‌تر از مفهوم «ساقی»، شاید مفهوم «دروغ مصلحتی» باشد. به سادگی نمی‌توان واژه‌ای پیدا کرد که معادل انگلیسی این عبارت باشد. شاید بگوییم Justifiable Lie این مفهوم را می‌رساند اما واقعیت این است که پشت مفهوم دروغ مصلحتی، چند قرن تاریخ قرار دارد. چیزی که شاید در فرهنگ‌های دیگر به این شکل وجود نداشته باشد.
بنابراین «زبان‌هایی را که می‌دانید به یکدیگر مرتبط نکنید». با شنیدن واژه‌ی «Bread» نباید واژه‌ی «نان» به ذهن شما بیاید. بلکه باید «تصویر یک تکه نان» در ذهن شما تداعی شود. با شنیدن واٰژه‌ی Redundancy نباید واژه‌ی «اضافی» در ذهن من و شما تداعی شود. بلکه باید «تصویر آن لپ‌تاپ اضافی در اتاق کارمان تداعی شود که لازمش نداریم اما نگهش داشته‌ایم که اگر در جلسات مهم به هر دلیل کامپیوتر اصلی کار نکرد، از آن استفاده کنیم».
نکته چهارم: با توجه به مورد قبلی، منطقی است که تا حد امکان از لغت‌نامه‌ی انگلیسی به انگلیسی استفاده کنیم.
لغت‌نامه‌های ساده‌ی دانشجویی یا Student Version تعاریف بسیار ساده‌ای دارند و اگر چه ممکن است برای درک معنی یک جمله، وادار شوید یکی دو کلمه‌ی دیگر را نیز جستجو کنید، اما پس از مدت کوتاهی به سرعت در آن راه خواهید افتاد.
نکته پنجم: دیکشنری کاغذی بهتر است یا کامپیوتری و موبایلی؟
اجازه بدهید در اینجا با شما صادق باشم و بگویم که مطالعات گسترده به من نشان داد که هنوز در میان انبوه تحقیقات انجام شده، قطعیت مشخصی وجود ندارد که از میان دیکشنری‌های کاغذی و دیجیتال، یکی را به دیگری ترجیح دهد. تحقیقات زیادی در این زمینه انجام شده و نتیجه‌ی بسیاری از آنها با یکدیگر در تناقض است. اگر کمی مانند من بدبین باشید نتیجه می‌گیرید که نتیجه‌ی این نوع تحقیقات، بیشتر تابع این است که چه سازمان یا شرکتی، هزینه‌ی تحقیق را پرداخته باشد! خود من گاهی از دیکشنری‌های دیجیتال استفاده می‌کنم که یکی از آنها را در هم «متمم» معرفی کردیم. اما واقعیت این است که با وجود معرفی آنها، خیلی اعتقادی به این سیستم ندارم.
در روانشناسی شناختی (Cognitive Psychology) بحث می‌شود که میزان به خاطر سپردن و سرعت به خاطر آوردن هر آموخته‌ای، تابع میزان سرمایه‌گذاری (مادی و معنوی و زمانی و انرژی) ماست. پیدا کردن واژه‌ها از طریق دیکشنری‌های دیجیتال، سریع، کم هزینه، و با کمترین مصرف انرژی است. به همین دلیل شاید راحت‌تر هم فراموش می‌شوند. ضمن اینکه جستجو در دیکشنری موبایل این امید را به من می‌دهد که دوباره هم با فراموش کردن معنای یک واژه، به سادگی آن را جستجو خواهم کرد. به همین دلیل به نظر می‌رسد که دیکشنری کاغذی هنوز می‌تواند «سریع‌تر» از دیکشنری دیجیتال باشد. دیکشنری دیجیتال معنای یک واژه را در ده ثانیه به شما نشان می‌دهد اما ممکن است مجبور شوید ۲۰ بار دیگر آن معنا را جستجو کنید. اما دیکشنری کاغذی یک بار از شما ۶۰ ثانیه وقت می‌گیرد و به خاطر زحمتی که کشیده‌اید احتمال فراموش کردن بسیار کاهش پیدا خواهد کرد.
نکته‌ی ششم: دیکشنری کاغذی، یک وسیله‌ی شخصی است. چیزی شبیه حوله و مسواک!
برای خرید دیکشنری هزینه کنید. حتی اگر قرار است از آب و غذای خودتان بزنید. در محیط کار یا خانواده هر کس یک دیکشنری شخصی لازم دارد! (همین هزینه‌ کردن قبل از هر چیز بر اساس نکته‌ی قبلی دقت شما را در مطالعه افزایش می‌دهد). دور واژه‌هایی که جستجو کرده‌اید با مداد خط بکشید. این باعث می‌شود در آینده بدانید کدام واژه‌ها را دوباره می‌بینید. ضمن اینکه پس از مدتی دیدن تعداد زیادی از کلمات که دور آنها خط کشیده‌اید می‌تواند به شدت اعتماد به نفس شما را افزایش دهد. ممکن است بخواهید برخی صفحه‌ها را تا کنید یا به شکل دیگری نشانه‌گذاری کنید. لغت‌نامه هم مثل هر کتاب دیگری نکات کمتر مهم و بیشتر مهم دارد. ماژیک‌های Highlighter می‌توانند مفید باشند.
من تا مدتها واژه‌های بسیار ضروری را با رنگ قرمز، واژه‌های زرد رنگ را که به درد نمی خورد اما می‌شد با آن در جمع دوستان پز داد(!) با رنگ زرد و واژه‌هایی که مشکل دیکته‌ای با آنها داشتم را با رنگ سبز علامت‌گذاری می‌کردم. آن دیکشنری را هنوز نگه داشته‌ام!


شنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۹۳

تفکر سیستمی

 اینم یه مطلب در مورد تفکر سیستمی که بصورت سریال و دنباله دار در ......... منتشر کردم و بصورت مجموعه اینجا می آرم:


تفکر سیستمی یعنی کل مجموعه پیرامون بصورت سیستم به هم مرتبطند روی هم تاثیر میذارن و از هم تاثیر میپذیرند.
بعنوان مثال بررسی تاثیر یک بخشنامه اداری و تاثیر آن بر زندگی شخصی کارمندان ناشی از تفکر سیستمی است.
برعکسِ تفکر سیستمی ، تفکر مکانیکی است که هر کس و چیز فقط وظیفه خودشان را انجام میدن
مثل ساعت چرخ دنده ای یا صنایع دوران #رنسانس که تقسیم کار مطرح بود و هر فعالیت به اجزاش تقسیم میشد و تقسیم کار صورت میگرفت. تفکر سیستمی
تفکر سیستمی یعنی فعالیت ها و موضوعات را خُرد نکنیم و تاثیر یک #تصمیم و فعالیت را بر روی کل مجموعه بسنجیم
تفکر سیستمی یعنی هرکس در #سازمان بفکر خودش نباشد و جامع نگری در مغز و دل پرسنل حکمفرما باشد
تفکر سیستمی در همه جنبه ها و حیطه های  زندگی لازم است درحیطه شغلی،شخصی ،زمانی،جفرافیایی .
در تفکر سیستمی مسائل باید طوری حل شوند که در طولانی مدت اثر داشته باشد نه بصورت مُسکن و مقطعی
در شرع #اسلام هم هوی و هوس که لذت های کوتاه مدت و مقطعی در پی دارند نهی شده است و #باقیات_صالحات تاکید شده است تفکر سیستمی
اگر در یک پروژه مسکونی بزرگ بخاطر تامین مالی قسمتی از پروژه زیر قیمت فروخته شود بر خلاف تفکر سیستمی است فروش قسمتی از پروژه زیر قیمت  روی #فروش سایر قسمت ها تاثیر منفی میگذارد. تفکر سیستمی
اگر فرزندانتان پروژه یا کاردستی برای مدسه میخواهند طبق نظر تفکر سیستمی باید خودشان انجام بدهند که در آینده بتونن کارهای مهم تری بکنند.
انجام دادن کاردستی فرزندان توسط والدین برای گرفتن نمره خوب بر خلاف تفکر سیستمی است.
در #بازاریابی تبلیغات بی هدفِ فراوان منجربه تمایزنمی شود بلکه همه رقبارا وارداین حیطه میکندوخرج اضافی روی دست همه میگذارد تفکر سیستمی
فاجعه دریاچه ارومیه بعلت میانگذر و سدسازی بی حساب و کتاب و گسترش کشاورزی برای زمین خواران وبرهم زدن چرخه آب است. فقدان تفکر سیستمی
خلاصه  تفکر سیستمی : اثرات بلند مدت و همه جانبه تصمیمات و رفتارها و گفتارها و هواطف و احساسات را بسنجید.
همه جنبه های زندگی باید یکپارچه باشند و همه چیز همسو هم جهت که به آن در اصطلاح علمی #integration   می گویند. تفکر سیستمی
تفکر سیستمی در ایتدا ظاهرا کارها را کُند میکند اما در طولانی مدت ماندگار  و پابرجا نگه میدارد یک سازمان را #کسب_و_کار
بر اساس تفکر سیستمی بهترین روش سرمایه گذاری در # بورس بصورت تقسیم سرمایه در شرکتهای متفاوت #پرتفوی هست
بر اساس تفکر سیستمی بیاییم از الان تاثیر کلیه رفتارهاو تصمیماتمون رو در طولانی مدت بسنجیم

در تفکر سیستمی مشکل را منتقل نمی کنیم بلکه حتی المقدور حل میکنیم مساله رو



سه‌شنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۲

یکسری مرور سطحی سال 92


درآمد هوم ویزیتم 6.8 م تومان بود که اصلن ارضا نمی کرد منو و قرار بود عوض کنم مشغولیت عصر هامو که تقریبادموفق نشدم در سال 92
6 تا 11 اردیبهشت 92 رفتیم شمال که عطر شکوفه های بهارنارنج و مرکبات واقعا ادمو مست میکرد تجربه ای که قبلن نداشتم و واقعا برام سورپریز بود. در 20 فروردین وارد دنیای اندروید با تبلت 10 اینچی شدم که بسیار جالب بود و هر کس تو این وادی نیست نصف عمرش بر فناست.گشت و گذاری با احمدی داشتم که بعدها ادامه پیدا نکرد و چند تا کار آماری برای آشنایان بصورت رایگان و ناآشنایان بصورت پولی داشتم که تجربه بدی نبود چند تا دوره تدریس ICF  داشتم برای یکسری عتیقه ها! 
شارژ کارتریج یه کار بیخودیه
موضوع متوجه شدن هرنی اشن دیسک ال 4 ال 5 من نیز در اوایل ماه رمضان که 29 تیر بود نیز برام شگفت انگیز از نوع منفی اش بود.
و قرآن خوانی ام در امسال بمانند چند سال اخیر بسیار ضعیف و غیرقابل قبول بوده که باید اساسی کار کنم.
برای ساختمان جدیدمون همسایه های خری داریم که هیچ کدامشان را نباید آدم حساب کنم چون ادم نیستن.
عضویت در سازمان نظام پزشکی و دریافت گواهی ارشد مدیریت اجرایی از دیگر وقایع امسال بود.پارک کردن در جای ممنوع هنگام خرید کت و شلوار و حمل ماشینم با جرثقیل که بدنه رکاب ماشینم رو هم خراب کردن و رفتن به کلاس دوره تربیت مدیر و بستری شدن بخاطر دیسانتره و باشگاه ورزشی و خرید رسیور جدید وای فای دار و ،،،،

دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۹۲

سرویس پکیج

خلاصه امروز پس از کلی تردید پکیجمونو سرویس کردیم. دیشب اون کرد احمق دیوث اعصابمو خورد کرد و نیومد که هیچ بلکه تلفن هم جواب نمی داد که صبح امروز از یه موبایل دیگه بهش زنگ زدم و جواب داد که .....
این رفتارش حق الناس است چون قول میدهد ادم را منتظر میگذارد و متعهد بهدحرفش نیست. بنظر من اینجور ادمها باید همیشه گرسنه بمونن!
صبح با همکاری گللو یه سرویس کار دیگه پیدا کردم و عصر اومد.
تجارب:خودم هم میتونم سرویس کنم منتها بهتره هر تابستان اینگار رو بکنم.یه دبه 4 لیتری محلول جرم گیر مربوطه رو میخرم اب پکیج رو خالی میکنم و مبدل اولیه رو اونجوری که دیدم با مقدار کمی محلول میشورم و با دو تا پیچ مربوطه می بندمش!
اگه نوسان درجه ابش از نیم بار بیشتر باشه اونوقت باد منبع انبساطش کمه که باید با ناسوس بادش زد. باد میزنیم و میذاریم که ابش بیشتر و کلا خالی بشه و اینکه اب بندی نهایی میکنیم و تمام
رفاه ادم یه چیز دیگه است زودتر باید اینکار رو میکردم و برای حموم زمستون راحت تری را پشت سر میذاشتم.
یه دتجربه دیگرم هم عصبانی شدن مداوم دیشب بود که عمرم را خراب کردم باید بیشتر از این مواظب باشم و بخاطر هر حمالی اعصابم رو خرد نکنم و در رابطه با حمال ها هم یکی دوتا توییت کردم که خلاصه اش اینه که مادر حمال ها رو باید گایید و محبت و مهربانی به اونا نیومده.

عیسی و گمان بد

در یک خشکسالی ، قوم عیسی به نزد او آمدند و گفتند که بیش از دوسال است که باران نیامده است. حتما گناهکاری در بین ماست. او را معرفی کن تا ما ، ...